که شیطانت شده خوره به جانم
درون این دلم صد آرزو هست
ولی دانی چرا در روی من بست
نمی دانم خدایا حکمتت چیست
چرا نوری دگر در خانه ام نیست
چرا درهای رحمت بسته گشته
دل دیوانه من خسته گشته
بگویم یاربم من درد دارم
درون سینه آه سرد دارم
شب و روز کار من راز و نیاز است
تمام این وجودم در نماز است
دگر پایان رسید تاب و توانم
تو یارب دانی من از بندگانم
نمیدانم چرا در امتحانم
چرا یارب ندادی تو امانم
بگویند هر که را تو دوست داری
فرستی سوی سختی،بردباری
دلم خواهد شب تار و سیاهی
مکانش را دهد به روشنایی
اگر چه آرزویم سخت است اینبار
به درگاه تو آسان باشد این کار
عشق2...برچسب : نویسنده : golehyakh1 بازدید : 165