اگر روزی به دست آرم دل آن یار زیبا را
به چشم نافذش بخشم زمین و آسمانها را
چنان رقصم به دور او بسان شمع و پروانه
ببیند در نگاه من شکوه هر تمنا را
هزاران بوسه بر رویش زنم چون ماه بر چشمه
فدایش می کنم جان و دل و دست و سر و پا را
اگر چه در میان دل گرفته غصه جای خود
نثارش می کنم امشب همه شادی ی دنیا را
برایش قصه می گویم ز رویاهای فردایم
نشانش می دهم پایان این عشق معما را
چه شب های که با سحر کلامش رفته ام تا اوج
چنان آشفته ام کرده ببیند حال لیلا را
برایش نامه ها دادم بیا ای همسفر با من
ولی هر لحظه رد کرده خدایا این تقاضا را
رسیدم آخر این خط چرا یا رب نمی داند
که عشقش سوخته هر دم همه هستی رعنا را
مارال
برچسب : نویسنده : golehyakh1 بازدید : 112