آتش عشق تو

ساخت وبلاگ
عشق تو افتاد به این جان و دلم

تو نظر کن بر من و این مشکلم

بیقراری میکنم در روز و شب

عشق تو در جان من هست همچو تب

من کی ام؟دیوانه لبهای تو

کاش بودم توی رویا،خواب تو

روح من هی بیقراری میکند

بی تو هر شب سوگواری میکند

آرزو دارم خوشی آید به

پیش

در کنار خود ببینم مرد خویش

من به فکر تو ولی تو بیخیال

بودنت اینجا کنارم هست محال

آتشی افکند به جانم چال تو

صورت پاک و بدون خال تو

بوسه خواهم زد به سیب آن گلو

ترش و شیرین باشدش همچون هلو

اخم بر من میکنی ای یار من

جان فدای اخم تو،همکار من

تو چه کردی تا شوم مجنون تو

من شدم دیوانه و افسون تو

گفته بودی عاشق و دیوانه ای

عاشقی بی خانه و فرزانه ای

من نیافتم بوی عشق در رخت تو

تا که خیزد از دل سرسخت تو

میروی اما دلم سوی تو است

آرزویم دیدن روی تو است

باد بودی آمدی ویران کنی

این تنم را بی رمق بیجان کنی

تو که رفتی بیقرارم بیقرار

از خود و این زندگی هم در فرار

ای خدا کاری بکن من خسته ام

به وجود عشق خود وابسته ام

او نباشد میروم رو به فنا

تا که ریزد این وجود و این بنا

تو نباشی این وجودم فانی است

از محبت،عشق هم توخالی است

تو محبت،عشق بودی و صفا

چادر قلب مرا کردی به پا

رفتی و آتش به جانم میزنی

بر تن و روح و روانم میزنی

تا که برگردی بدان من مرده ام

چون گلی خشکیده و پژمرده ام


برچسب‌ها: جان و دل, چالتو, سیب گلو, روح و روان
+ نوشته شده در  دوشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۶ساعت 14:36  توسط مارال  | 
عشق2...
ما را در سایت عشق2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golehyakh1 بازدید : 165 تاريخ : سه شنبه 18 مهر 1396 ساعت: 16:37